تولدمبارک نگارجانــم دخترنازم
سلاااام مامانای عزیز ونی نی کوچولوهای نازنین
امروزتولــــ ـد نگارجونـ ــه
یك سال پر از خنده و شادی گذشت
یك سال پر از نگرانی های مادرانه و پدرانه گذشت
برای ما باورش سخت است اما پرنسس ما دوساله شد
.دخترای پاییزی ... جنسشون ... روحشون ...
احساسشون ... مثل برگ های پاییزی میمونه ...
کمیابن ... جنسشون از طلاست ...
روحشون ... احساس میخواد ... روحشون نوازش میخواد ...
روحشون گرما میخواد ... احساسشون ... نابه ...
احساسشون لطیفه ... به لطافت اولین بارون پاییزی ...
به لطافت شبنم ... احساسشون تازست ...
مثل نم نم بارونای اول پاییز ...
دخترای پاییزی ... مثل بارونن ... مهربون ...
اونقدر که مهرشونو حتی از بدترین آدم هاهم دریغ نمیکنن ...
دخترای پاییزی عاشقی تو ذاتشونه ... عاشقن ...
عاشق خوبی ها ... نگار کوچولو ی من ...
دختر پاییزی من ... 13آذر ...
روز باریدن اولین بارون پاییزی زندگیت ... روز نفس کشیدنت ...
روز بودنت ... لمس وجودت مبارک مامانی..
ممنون که اومدی تا زندگیمون هیچ وقت خالی از عشق نباشه
ممنون که اومدی تا مامانی تنها نباشه ...
ممنون که عاشق مامان باباتی
دوساله شدنت مبارک تموم زندگی من ...
تولدت مبااااااارک نگارجونــــــــــم
برات یه تفلدکوچولوگرفتیم
منوبابایی بودیم باخانواده خاله سمیه .وخانواده دوستت شیلا
همینوهم عموحجت اجازه نمیدادن بدلیل ماه محرم
کربلابودن که زنگ زدیم وگفتیم تولد نگارجونــــــــــه
گفتن نههه که جشن بگیرین هااااااااا
دیگه درهرحال خوش گذشت در ضمن اینجاتولدگرفتن اصلا لذت نداره
ایران اگر میبودیم برات سنگ تمام میذاشتم نازنینم
مادربزرگات هم خیلی غصه خوردن ازینکه پیشت نبودن
ماهم دلداریشون دادیم که اشکال نداره ایشالاسال دیگه خدابخواد
میاییم مشهدتولدبزرگ میگیریم ونوه تونو حقیقه میکنیم
شماهم باشین ..عمه جونی هم زنگ زدن باعموها ودایی هاتبریک گفتن
این ژست روهم خودت گرفتی درحال عکس گرفتن بدون اینکه مابهت بگیم
اینجاخاله سمیه ازتون عکس میگرفتن منم میخواستم ازکیک عکس بگیرم نتیجه اش اینشد
زیادهم توکیک درست کردن (کیک تولد)واردنیستم
ولی ازکیکهای اینها که الکل و واین داره بهتره ..... ؛ )
ولی طعمش خیلی خوووووب شده بود
نگارجون اینم از دوستات خیلی دوستشون داری
تامیان خونمون سریع کاپشنشونو درمیاری قایم میکنی
و زمان رفتنشان هم که اصن خبری ازکفشاشون نیست قایم میکنی که نرن
اینم ازعروسک به انتخاب خودت
ایناهم ناقابل برای دخملم به انتخاب بابا
نگارجون درحال خریدعروسک
وقتی گفتیم بیا کیکو ببر خودتو لوس میکردی
هرچه باباجونی اسرارمیکردن فقط میخندی
احساساتی شده بودی بازتامیگفتیم بیانگارخانوم شعماروفوت کن
فقط غلط میزدی ازخنده
خلاصه نشد ازاونجاعکس بگیرم هنوکوچیکی دیگه انتظاری ندارم
تا اخرشب تولدت ادامه داشت به شمابچه هاکه خیلی خووش گذشت
شب غذاروخوردیم همگی رفتن خونه هاشون
ماهم خسته وکوفته خوابیدیم با یه خونه پراز ریخت وپاش....
قــــــــصه مابه سر رسید
کلاغه به خونش نرسید