نگارجوننگارجون، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

✿خاطرات نگــــــــاری ✿

چهار تا پنج سالگی دخترکم

1396/4/7 19:44
نویسنده : ✿ ماMے jوטּ✿
524 بازدید
اشتراک گذاری

نگارم 

دخترک مهربان و زیبارویم

اهوی چش قشنگـــم

امروز چهارشنبه 28 یونی 

ساعت 4بعد از ظهره

تو و داداشیتو بابایی دارین از خواب ظهر تابستونی لذت میبرین

منم دیدم ارومی هست و وقت دارم گفتم بیام اینجا

جاییکه تا وقت گیر میارم میامو یکم درموردت مینویسم

مینویسم از روزای زیبا

و پر شورو انرژی کودکیت

دختر نازنینم الان تقریبا چهار سالو 7ماهه شدی 

ماشالله بزرگ شدی ولی هنوزم ی خورده لوسی 😛

پر از انرژی و خستگی ناپزیر

هر روز میری مهد کودک ب دوستات وابسته شدی 

معلمات خیلی دوستت دارنو ازت همیشه تعریف میکنن

زبان المانیت دراین چند ماهی که میری مهد

خیلی پیشرفت کرده

 

این روزا همه چی خوبه 

همه چی کنار توست که خــــــــوووبه

خوشحالم که دارمت خوشحالـــم کنارمی

رفیـــــــق کوچولویی مامانی💜💋

دخترکم تنها مشکلی که هنوزم باهات دارمو

از اوایل هم داشتم

بی اشتهایی و اذیت کردنات موقع غذاخوردن ،،🍕🍔🍟🍝

خیلی ازیتم میکنی با میل غذانمیخوری 

هنوزم باید خودم برات غذا بدم 

هر وعده غذایی ی ساعت طول میکشـــه⏰

یوااااااشــــــــــــــــیواااااااش 😭😪

و اینکه روزا با داداشیت مشغولی 

رابطه تون خداروشکر خیلی خوبه

خیلی دوســــش داری وسایلاتو میدی بهش

باوجـــود اینکه تا میخوای نقاشی کنی

همه وسایلاتو میریزه به هم 

بیشتر وقتها میگی اشکال ندایه

باشه داداشی بازی کنه

موهاتو اگر میکشه جلوشو که میگیرم 

میگی اشکال ندایه داره بازی میکنه 💑

 

دخترک مهربان مامانـــــی

هنوزم که هنوزه چهره ات غرق در معصومیته 💜

نگاهت معصومانه هست

اذیتم میکنی ولی ی لحظه طاقت قهرو نداری

میگی بامن دوســــت بـــــــــــــــــاااااااش😟

بامن دوســــت باش

باز وقتی باهات حرف میزنم و محبت میکنی

میگی حالا دوباره دوست شـــدی ایه واقعــــا😀

دخترم مهد کودک تو میخواهد ازینجا نقل مکان کنه

و بره ی جای دیگه

باز جای این ی مهد کودک جدیـــــد میاد

دوست داشتم بازم باهمون دوستا و معلمای قبلیت ادامه میدادی

میرفتی اونجا ثبت نام میکردمت

اما خیـــــــلی دوره اونجا ،، 

صبحها بابایی میبرنت و ظهر میام دنبالت با ابوالفضل

چون نزدیکه پشت خونمونه..

چند روز پیش هم گودبای پارتی گرفتن 

همه ما دعوت بدیم تمام مادر پدرا با بچه های نازشون ،،

روز خیلی خوبی بــــــــوود خوش گذشت

ی خانواده ی هم هستن باهاشون خیلی رفت امد داریم 

خانواده خیلی خوبی هستن خیلی تو رو دوست دارن

توهم زیاد اونارو دوست داری حتی هر روز پیششون باشی کمه

با دختر کوچیکترشون خیلی رفیقی و بازی میکنی

حتی هر روز هم پیششون باشی هم برت کمه

حالا هم ی خونه پیدا کردن کنار ساختمان ما 

حالا دیگه مگر میشه جلوتو گرفت 😭😀دم به دیقه اونجا

پری کوچولوم اینم پخشی از خاطرات این مدت تو

انشالله باز میامو خبرای جدید ثبت میکنم

اگر خدابخواد تعطیلات تابستونی ی ماه بعد قصد سفر داریم

باز میامو ثبت میکنم خاطراتتو 😘😘😙😙😙😙😙😘

 

پسندها (2)

نظرات (2)

ساعت نیک
8 تیر 96 10:58
سلام من خیلی کنجکاو هستم بدونم چی به درد بچه م می خوره. شما چه طور؟
✿مامان فریبا✿
8 تیر 96 13:50
آفرین به نگار جون که اینقدر مهربون و هوای داداشیشو حسابی داره
✿ ماMے jوטּ✿
پاسخ
اره عزیزم همینطوره☺ ،، ممنون بابت حضورتان😘😍