خاطرات یکسال ویازده ماهگی نگارجون
ســـــــــلااام نگارجووووونم دخترنازمامانی..
الان امدم تاخاطرات یکسال ویازده ماهگیتو بنویسم
خیلی دوست دارم زود زود برات بنویسم ازشیرین کاریهات از.....
ولی مگه میزاری تامیام پای نت شروع میکنی به گریه کردن که گوشی روبده به من
یا اینکه بامن بازی کن...خلاصه الانم کنارم اروم خوابی منم ازفرصت استفاده کردم
تا اتفاقاتی که تو این ماه افتاد روبرات بنویسم
اول اینکه سلام یادگرفتی تایکی میاد داخل خونه بلندمیگی سلاااااام
اعضای بدنتو وقتی ازت میپرسم مثلا موهات کووو...و...همه رونشون میدی
عمه.خاله.دایی.عمو.بی بی.مامی همه اونایی که باهات نسبت دارن رومیگی
کاری که داری بلند صدام میزنی مامان مامان میگم جانم
اونوقت 5دقیقه بازبون خودت توضیح میدی منم هیچی نمیفهمم
واااااای خدای من بچه ها رو خیلی دوست داری تایک نی نی میبینی اینقد ذوغ زده میشی
وقتی هم مردم بچه شونو ازت میگیرن مگه ول میکنی اونجاست که داستان شروع میشه
حالاکی ارومت کنه ..ولی نهههه خیییلی دخترگلی دارم اصن بهانه گیریهات جدی نیست
صریح یادت میره همون لحظه که حواستوپرت میکنم
دیشب هم یه چیزدیگه یادگرفتی منو باباجونتویه عالمه خندوندی
بهت میگیم ببهی میگه .....تومیگی بهه بههه
میگیم پیشی میگه........میگی میااااو میاااااوووو
میگیم اسب میگهه........توهم میگی کوپ کوپ کوووپ
گاو میگه ..... ماو مااااووو ماو
صدای خروس روخییییلی قشنگ درمیاری داشتیم منوبابا دل دردمیگرفتیم ازخنده
راااااستی اینویادم رفت الان باباجونی یادآوری کردن
بابا ازت میپرسن
نفس باباکیه؟؟؟؟؟؟؟میگی نگووووره (نگاره)
جیگر باباکیه ؟؟؟؟؟؟میگی نگوووره
قلب باباکیه؟؟؟؟؟؟؟دستتومیزاری روقلبت میگی نگوووره
خیلی جیگرشدی نازنین مامانی
وکنترل روبرمیداری خودت شبکه عوض میکنی با یک احساس غروری که نگووو
اشیاه ووسایل خونه ازقبیل تختخواب یخچال قیچی بشقاب ماشین همه چیز رو
یادگرفتی ونشون میدی چاقو وقیچی فندک اینارو که میبینی
لپتومیگیری ومیگی نونونو جیزه نی؟؟
عاشقتم دوست دارم خیلی زیااااااااااد